خلاصه بگم حاملگی فوقالعاده سختی داشتم ولی الان گاهی دلم واسه همون روزای بارداری تنگ میشه! اول که خونریزی و استراحت مطلق و پایین بودن جفت و این بساطا بعدش هم دیابت بارداری و رژیمو و نخوردن چیزایی که دوس داشتم و گرسنگی و.....بعد عفونت ادرار و کلی آمپول و آزمایش و قرص بعدش هم از تزریق زیاد باسنم آبسه کرد بعدش هم انقباضو مشکوک به زایمان زودرس بودن و دوباره آمپولو قرص.......و بعدش گفتن نینی کوچولوهه وباید این دو هفته آخر رو تا میتونی بخوری ایندفعه هی بخور بخورررررررررررررررررررر دیگه به زور و با گریه میخوردم دلستر و کره و کله پاچه و.................. ولی خدای مهربون پس از تحمل همه این سختیها یه فرشته ناز خوش قدم بهم داده که فوقالعادهههههههههه...