روشنی زندگی ما

گذشت روزها

پسر قشنگم روزها تند و تند یکی پس از دیگری گذشتن و الان که دارم اینو مینویسم تو ۴ ماه و۲۴ روز داری و من هر روز بیشتر از روز قبل دوستت دارم . ازاین به بعد سعی میکنم زود به زود واست بنویسم تا شاید یادم نره لذت روزهای با تو بودنو  لذت ثانیه ثانیه بزرگ شدنتو و کارای قشنگی که هر روز میکنی و هیچ کدوم تکراری نیستن..... از خدا میخوام این لذتا رو به همه زنان مهربون روی کره زمین بچشونه......
27 بهمن 1389

آیدین

                                  پسر قشنگم  آیدین  نام گرفت                                             آیدین یعنی روشن ، تابناک                     &nbs...
17 بهمن 1389

بالاخره تموم شد

سرانجام پس از تحمل سختیهای فراوان   خداوند منتش رو بر من تمام کرد و من در روز شنبه ۳ مهر ۸۹ ساعت ۱۰.۳۵ صبح مادر شدم   اینم اولین ملاقات ما و اولین شیرررررررررردر حالیکه هنوز کامل به هوش نبودم   خداوندا سپاس ...
14 بهمن 1389

تشکر

پسمل خوشجلم چند تا عکس از وسایلت رو گذاشتم  مابقی باشه بعدا  چون خیلی از وسایلت هنوز جمعن.باید از چند نفر تشکر کنیم: اول خدای مهربون دوم   باباچی و مادر که زحمت سیسمونی رو کشیدن سوم بابایی که این همه چیز خوشگل واست خرید چهارم مامانی که دستور خرید بعضی چیزارو دورادور داد مبارکت باشه پسر گلمممممممممممممممممم ما در حد توانمون بهترینها رو واست تهیه کردیم امیدوارم خدا کمک کنه تا همیشه واست بهترین باشیم و بهترین ها رو واست تهیه کنیم. ایشالله به خوشی از همه وسیله هات استفاده کنی ...
11 بهمن 1389

ماجرای سیسمونی

یه بار که واسه چکاپ ماهیانه رفته بودم دکتر به دکتر گفتم که میخوام برم تهران و چیزای خوشگل واسه پسملم بخرم که بازم در کمال ناباوری دکتر گفت نمیشه پرواز بده واسه تو ژسر خوشگلم و من باز با گریهههههههههههههه برگشتم مغازه پیش شوشو  بعد دوباره رفتم دکتر و این بار گفتم میشه با ماشین برم گفت این همه راه با ماشین بعد که اسرار منو دید گفت واست دو تا آمپول مینویسم قبل واز رفتن و برگشتن بزن و برو منتها هر ۲ ساعت هم یه استراحتی بکن. منم خوشحال برگشتم پیش شوشو و گفتم میتونیم بریم ولی تا فهمید که خانم دکتر آمپول داده که بچه جاش سفت باشه گفت نه محاله ببرمت خودم تنها میرم حتما جا بچم خوب میست که خانم دکتر اینجوری گفته ...... حالا کی شوشو رو راضی کنه...
9 بهمن 1389

پسر خوش قدم

گونگولی مامان تو ماشالله هزار ماشالله فوقالعاده خوش قدم بودی از تو شکم مامان که بودی ما در کمال ناباوری و با کمک خدا و قدم تو و زحمتای بابایی خونمون رو عوض کردیم و یه خونه بزرگتر و خوشگلتر خریدیم که تو توش راحتتر باشی  بعدش شوهر عمه الهام کار پیدا کرد و رفت سرکار بعد داییت نامزد کرد و مادرجون اینا هم خونشونو عوض کردن و ...... کلا خیر و برکت رو با خودت به زندگی ما آوردی .راستی یادم رفت بگم که مامانی هم فوق لیسانس قبول شد بدون اینکه حتی یه ذره درس بخونه که اونم از خوش قدمی شماس ولی چه میشه کرد که به خاطر خودت فعلا از ادامه تحصیل خبری نیست! امیدوارم که همیشه خوش قدم باشی پسر خوش شانس من ...
9 بهمن 1389

سخت اما شیرین

خلاصه بگم حاملگی فوقالعاده سختی داشتم ولی الان گاهی دلم واسه همون روزای بارداری تنگ میشه! اول که خونریزی و استراحت مطلق و پایین بودن جفت و این بساطا بعدش هم دیابت بارداری و رژیمو و نخوردن چیزایی که دوس داشتم و گرسنگی و.....بعد عفونت ادرار و کلی آمپول و آزمایش و قرص بعدش هم از تزریق زیاد باسنم آبسه کرد بعدش هم انقباضو مشکوک به زایمان زودرس بودن و دوباره آمپولو قرص.......و بعدش گفتن نینی کوچولوهه وباید این دو هفته آخر رو تا میتونی بخوری ایندفعه هی بخور بخورررررررررررررررررررر دیگه به زور و با گریه میخوردم دلستر و کره و کله پاچه و.................. ولی خدای مهربون پس از تحمل همه این سختیها یه فرشته ناز خوش قدم بهم داده که فوقالعادهههههههههه...
7 بهمن 1389